جدول جو
جدول جو

معنی دال پره - جستجوی لغت در جدول جو

دال پره
(پَ رَ / رِ)
دارپره. مرغی کوچک و خوش آواز. (ناظم الاطباء). صعوه. (زمخشری). و شاید مصحف و یا صورت دیگری از دالبزه باشد. رجوع به دالبزه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

روز شروع سال نو از عمر کسی که در آن روز جشن گیرند یا مراسمی برای یادبود برپا کنند، وجه تسمیه اش آن است که در قدیم برای حساب عمر رشته ای داشته اند که با گذشتن هر سال گرهی به آن می زده اند و از تعداد گره ها سال های عمر را معلوم می کرده اند، برای مثال گشت چون رشتۀ عمرم کوتاه / معنی سال گره دانستم (ملاطاهر غنی - لغتنامه - سال گره)
فرهنگ فارسی عمید
(دَهْ پَرْرَ / رِ)
دارای ده پر. دهبرج. فیروزآبادی در کلمه دهبرج می نویسد معرب ده پر است یعنی صاحب ده پر، ولی نمی نویسد چه معنی دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ پُ)
دل پر بودن. حالت و چگونگی دل پر، بغض. کینه. کینۀ از پیش. خشمی بسیار و پنهان. بغضی مخفی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دق دل. عداوت و دشمنی. حساب خرده.
- دل پری از کسی داشتن،بغض او در دل به نهانی بسیار داشتن. خشمی سخت و پنهان از او در دل داشتن. بغض مخفی از کسی داشتن. خشمی بسیار و پنهان داشتن از کسی. کینۀ سخت از او در دل نهفته بودن. کینۀ از پیش داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، شاید به معنی امتلاء معده و رودل نیزبتوان استعمال کرد. شاعری گفته است در مقام خطاب به معشوق:
بازآی تا که با تو بگویم حدیث دل
کز تو مراست بس گله مندی و دل پری
گفتا علاج قطعی این کار مسهل است
گر دل پری ز چیست که مسهل نمی خوری.
؟ (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی است از بخش موسیان شهرستان میشان واقع در 30هزارگزی شمال خاوری موسیان کنار راه مالرو شوش به دهلران. دشت است و گرمسیر و دارای 400 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل مردم آن زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا چادر و قالیچه و عبا بافی است. راه آنجا در تابستان اتومبیل رو است و ساکنین از طایفۀ سادات می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ رَ)
از محلات جزء دهستان تنکابن. (سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 107) (ترجمه سفرنامه ص 145) ، درهم شدن امواج. (منتهی الارب) ، ستیزه کردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(دِ پُ)
دل آکنده از غم و اندوه یا خشم و غضب. بسیار غمگین واندوهگین یا خشمگین و غضبناک. رجوع به دل پری شود.
- دل پر بودن، لبریز از شکایت بودن. (آنندراج) :
چون آستین همیشه جبینم ز چین پر است
یعنی دلم ز دست تو ای نازنین پر است.
غنی (از آنندراج).
خالی نساخت گریه دلم را ز سیل خون
از من چرا همیشه دل آسمان پر است.
میر محمدهاشم شهید (از آنندراج).
- دل پر داشتن از دست کسی، در اصطلاح عامیانه، به معنی دق دل داشتن و کینۀ دیرینه نسبت به کسی ورزیدن و از او شکایت و دلخوری داشتن. (فرهنگ لغات عامیانه). ناراضی و رنجیده بودن. (فرهنگ عوام). سخت غمگین یا سخت کینه ور بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا). کینۀ ناگفته داشتن: دلش پر است، غمی بسیار و ناگفته دارد
لغت نامه دهخدا
به لغت دیلمی دلدل است. (فهرست مخزن الادویه). شال کشی
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. واقع در 32هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی، سردسیر دارای 170 تن سکنه. آب آن چشمه سار، محصول آنجا لبنیات و عسل. شغل اهالی گله داری و چوب تراشی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
مرغ کوچکی خوش الحان. (ناظم الاطباء). دارپژه
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل پر
تصویر دل پر
بسیار غمگین اندوهگین، خشمگین غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد پرس
تصویر داد پرس
خواهان، عدالت و عدل و داد
فرهنگ لغت هوشیار
روز شروع سال نو از عمر طبیعی که درین روز بعضی جشن میگیرند. توضیح: وجه تسمیه بسبب رشته ایست که هر سال از عمر مولود بر آن گره زنند تا سالهای عمر بدان معلوم شود (مخصوصا در هند) از تعداد گرههای ریسمان میتوان بسن مولود پی برد ولی در ایران این کلمه را تبدیل به) سالگرد (کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل پری
تصویر دل پری
غمگینی اندوهگینی، خشمگینی غضبناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال گره
تصویر سال گره
((گِ رِ))
روز شروع سال نو از عمر کسی، جشن تولد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل پر
تصویر دل پر
((دِ پُ))
بسیار غمگین، اندوهگین، خشمگین، غضبناک
فرهنگ فارسی معین
باب طبع، سازگار، دل خواه و مورد پسند
فرهنگ گویش مازندرانی
نور شدید و آنی، آذرخش، برق آسمان، شعله ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
گل پر، برگ گل
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک، دم دست
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچین بستن، قصد ایجاد پرچین، کناره ها و پیرامون چپر
فرهنگ گویش مازندرانی
تره ی وحشی و خودرو
فرهنگ گویش مازندرانی
تازه پر در آورده
فرهنگ گویش مازندرانی
عسل همراه با موم که از کندو بیرون آورده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
خارپشت، جوجه تیغی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خانقاه پی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در تنکابن که راه سه هزار از آن گذرد
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره، چاک خورده
فرهنگ گویش مازندرانی
برف روی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
برگ درختان خشک شده که روی زمین را بپوشاند، خانه ی خاله
فرهنگ گویش مازندرانی
آغل صخره ای و محصور شده ی گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع و چشمه ای در روستای کوهپر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
رنجیده
فرهنگ گویش مازندرانی